دیوید ایگن/ برگردان مهرشید متولی

افسانه‌ی سیزیف/ بخش دوازدهم: افسانه‌ی سیزیف

سیزیف احتمالاً بیشتر برای مجازاتش  در جهان زیرین مشهور است تا کارهایی که در زندگی کرده بود.Albert Camus آلبر كامو http://armanpotter.blogfa.com طبق افسانه‌ی یونانی، سیزیف محکوم است که تخته سنگی را به بالای کوه بکشاند، فقط به این منظور که هر وقت به بالای کوه رسید، تخته سنگ قل بخورد و تمام راه را برگردد. کامو می‌گوید خدایان، خردمند بودند چون درک کرده بودند که یک عمر جان کندن بیهوده، مجازات هولناکی است.
این افسانه چند روایت دارد- روایت‌هایی که با هم متناقض‌اند- و طبق آن چگونگی رفتن سیزیف به جهان زیرین و مجازات دیدنش نقل می‌شود.  
بنا به یک روایت، زئوس، اژینا زنی فناپذیر را که دختر ازوپ بود، می‌رباید. سیزیف از شهر خود کورینت شاهد این ‌آدم ربایی بود و پذیرفت به شرطی که ازوپ به دژ ِ کورینت آب چشمه برساند، اطلاعاتی در مورد کسی که آدم ربایی کرده به او بدهد. سیزیف با این معامله و شهادت علیه زئوس، دچار خشم خدایان شد، در حالی که برای خود و امت‌اش، ثروت و خوشبختی کسب کرد.
روایت دیگری می‌گوید که چگونه سیزیف روح مرگ را به زنجیر کشید به طوری که در دوران زندانی شدن مرگ، هیچ انسانی نمرد. طبیعتاً وقتی خدایان مرگ را آزاد کردند، اولین قربانی‌اش سیزیف بود. همچنین گفته‌اند که سیزیف به زنش گفت که وقتی مرد، آیین سنتی دفن را برایش اجرا نکند. وقتی سیزیف به جهان زیرین رسید به هادیز شکایت برد که زنش آیین را بجا نیاورده و اجازه گرفت تا به زمین برگردد و زنش را سیاست کند. اما همین که عمر دوباره به او اعطا شد، از بازگشت به دنیای زیرین سر باز زد و پیش از آن‌که به جهان زیرین بازگشته، مجازات خویش را متحمل شود، عمر درازی کرد.
کامو، سیزیف را به عنوان قهرمان پوچ ازلی می‌شناسد، هم برای رفتارش روی زمین و هم برای مجازاتش در جهان زیرین. او تحقیرش را نسبت به خدایان نشان داده است، تنفر از مرگ و میل شدید به حیات. مجازاتش، تحمل ابدی ِ کشمکشی مایوس کننده است.
به ما نمی‌گویند که سیزیف در جهان زیرین چگونه مجازاتش را تحمل کرد: تخیل‌مان را باید به کار بیندازیم. آنچه کامو را مجذوب می‌کند، حالت روحی سیزیف در قله‌ی کوه در لحظه‌ی بعد از رها شدن تخته سنگ است. او، آن موقع که رهسپار دامنه‌ی کوه می‌شود، برای مدت کوتاهی از بار سنگینش خلاص شده و هشیار است، آگاه از پوچی سرنوشتش. سرنوشت سیزیف فقط از آن نظر می‌تواند تراژیک باشد که او آن‌را درک می‌کند و امیدی به تعویق مجازات ندارد. در عین حال، سلامت ِ عقلی که با درک آن به دست می‌آورد، او را بالاتر از سرنوشتش قرار می‌دهد.
کامو اظهار می‌دارد که حتی بعید نیست که سیزیف با این وظیفه با شادمانی برخورد کند. لحظات غم یا افسردگی وقتی فرا می‌رسد که او به عقب، به دنیایی که پشت سر گذاشته نگاه می‌کند یا وقتی به امید خوشبختی است و آرزوی آن‌را دارد. وقتی سیزیف سرنوشتش را می‌پذیرد، اندوه و افسردگی ناشی از آن از بین می‌رود. کامو می‌گوید که تصدیق «حقایق خرد کننده» مانند بیهودگی و بی‌انجامی سرنوشتش، کافی است تا از خردکنندگی این حقایق بکاهد. کامو به ادیپ ارجاع می‌دهد که با وجودی‌که آن‌همه رنج کشیده است، می‌تواند «نتیجه بگیرد که همه چیز خوبست.»Albert Camus آلبر كامو http://armanpotter.blogfa.com
کامو می‌گوید خوشبختی و پوچی ارتباط نزدیک دارند. هر دو به این کشف مرتبط‌اند که دنیای ما و سرنوشت ما مال خودمان است، که امیدی وجود ندارد، که زندگی ما صرفاً همان است که از آن می‌فهمیم. سیزیف، آن زمان که از کوه پایین می‌آید، کاملاً از سرنوشتش آگاه است. کامو نتیجه می‌گیرد: «باید سیزیف را خشنود دانست».

تحلیل
کامو نشان می‌دهد که قهرمان پوچی، زندگی را مبارزه‌ای دائمی‌ و بدون امید می‌داند. هر اقدامی‌برای انکار یا پرهیز از مبارزه و یاس، که زندگی ما را تعریف می‌کند، تلاش برای گریز از این تناقض پوچ است. تنها شرط لازمه‌ی انسان ِ پوچ کامو، آن است که او با آگاهی کامل از پوچی وضعیت خود زندگی می‌کند. هنگامی‌که سیزیف تخته سنگ را به بالای کوه هل می‌دهد، چیزی غیر از جان کندن و مبارزه برایش وجود ندارد. ولی در آن لحظات که بدون بار از کوه پایین می‌آید، آگاه است. می‌داند که تا ابد باید مبارزه کند و می‌داند که این مبارزه او را به هیچ کجا نمی‌رساند. این آگاهی دقیقاً همان آگاهی است که انسان پوچ در این زندگی دارد. مادامی‌که سیزیف آگاه است، سرنوشتش نه با تقدیر ما فرق می‌کند نه از آن بدتر است.
عکس العمل ما نسبت به سرنوشت سیزیف با وحشت توام است. زیرا بیهودگی و یاس آنرا مشاهده می‌کنیم. البته، بحث محوری این رساله آن است که زندگی خود مبارزه‌ای بیهوده و عاری از امید است. با این حال، کامو همچنین می‌گوید که این سرنوشت به شرطی هولناک است که ما کماکان امیدوار باشیم، به این شرط که فکر کنیم چیزی بیش از این زندگی وجود دارد، که آن چیز ارزش هدف‌گیری دارد. سرنوشت ما فقط در صورتی هولناک به نظر می‌رسد که آن‌را در مقابل چیزی که برایمان مرجح است، قرار دهیم. اگر بپذیریم شق برتری وجود ندارد، بعد می‌توانیم سرنوشت‌مان را بدون وحشت بپذیریم. کامو می‌گوید فقط آن موقع است که می‌توانیم تمام و کمال زندگی را درک کنیم، زیرا آن‌را بی چون و چرا پذیرفته ایم. بنابراین سیزیف دقیقاً بالاتر از سرنوشت خود قرار می‌گیرد چون آن‌را پذیرفته است. مجازاتش فقط در صورتی هولناک است که بتواند امید یا رویای چیز بهتری را داشته باشد. اگر امید نداشته باشد، خدایان چیزی نخواهند داشت که با آن سیزیف را مجازات کنند.
تئوری تراژدی موضوعی گسترده و پیچیده و خارج از حوزه‌ی این تفسیر است، ولی بحث مختصری درباره‌ی زاویه دید کامو در مورد تراژدی ارزش خواندن دارد. کامو به ما می‌گوید که در لحظه‌ای که سیزیف از سرنوشت خود ‌آگاه می‌شود، سرنوشتش تراژیک می‌شود. او همچنین گریزی به اودیپ می‌زند که فقط وقتی چهره‌ای تراژیک شد که فهمید پدرش را کشته و با مادرش ازدواج کرده است. کامو همچنین اشاره می‌کند که هم سیزیف و هم اودیپ درنهایت خوشبخت‌اند، که هر دو «به این نتیجه می‌رسند که همه چیز خوبست». ظاهراً کامو به طور غیر مستقیم می‌گوید که تراژدی بدبینانه نیست. برعکس، بیانگر بزرگترین کامیابی است که ما به عنوان نوع بشر لایق آن هستیم. مادامی‌که سیزیف و اودیپ امیدوارند و خود را فریب می‌دهند، قهرمان نیستند. با تصدیق وضعیت تراژیک می‌توانیم به سرنوشت و محدودیت‌هایمان کاملاً اقرار کنیم و بعد از اقرار نوبت قبول می‌رسد که کی هستیم و چه لیاقت‌هایی داریم. سرنوشت تراژیک فقط در مقایسه با امید به چیزی بهتر، هولناک است. سیزیف و اودیپ با قبول سرنوشت خود، از امید دست شسته‌اند و به این ترتیب سرنوشت به نظرشان هولناک نمی‌آید. برعکس، می‌بینند که بالاخره خوشبختی ِ واقعی را یافته اند.
کامو رساله‌ی خود را با این بحث خاتمه می‌دهد که خوشبختی و آگاهی ِ پوچ عمیقاً به هم متصل‌اند. او می‌گوید ما وقتی می‌توانیم حقیقتاً  خوشبخت باشیم که زندگی و سرنوشتمان را تمام و کمال متعلق به خودمان بدانیم. به عنوان تنها چیزی که داریم، به عنوان تنها چیزی که تا ابد خواهیم بود. آخرین جمله‌ی رساله این است: «باید سیزیف را خوشبخت بپنداریم.» ولی چرا باید تصور کنیم که سیزیف خوشبخت است؟ نحوه‌ی بیان کامو طوری است که یعنی چاره‌ی دیگری نداریم. آیا انتخاب دیگری هم وجود دارد؟ سیزیف قهرمان پوچی است، مردی که به قدری زندگانی را دوست داشته که او را به کار بیهوده  و مایوسانه‌ی ابدی محکوم کرده‌اند. با این حال او دقیقاً بالاتر از سرنوشتش قرار دارد زیرا نسبت به سرنوشتش آگاه است. اگر سیزیف از این آگاهی خشنود نباشد، پس آگاهی پوچ، خوشبختی به دنبال نخواهد داشت. بعد ادامه می‌دهد که در این صورت خوشبختی فقط وقتی امکان خواهد داشت که ما از آگاهی پوچ گریخته، به سوی امید یا ایمان جهش کنیم.
اگر جهش به سوی امید یا ایمان بیانگر تلاش برای فرار از واقعیت سرنوشت باشد، و اگر خوشبختی تنها از طریق چنین جهشی میسر باشد، پس خوشبختی اساساً گریز است. خودِ زندگی ذاتاً ناخوشایند است و خوشبختی چیزی ساختگی و زاییده انکار است. اگر می‌خواهیم به خوشبختی حقیقی معتقد باشیم، باید تصور کنیم سیزیف خوشبخت است. گرچه این آخرین جمله‌ی رساله است، می‌شود به صورت فرض اولیه‌ی کامو تصور شود که استدلالش را با آن شروع می‌کند.از آن‌جایی کامو در اصل به این نظریه معتقد است که تجربه‌ی انسان تنها چیز واقعی است، باید نشان دهد که انسان‌ها بر اساس تجربیاتشان، نه بر اساس انکار تجربیاتشان، می‌توانند واقعاً خوشبخت باشند. اگر خوشبختی حقیقی است، باید بتوانیم بدون توسل به امید، ایمان یا هر چیز دیگری که فراتر از تجربه‌ی بلافصل است، خوشبختی را پیدا کنیم. افسانه سیزیف ذاتاً تلاشی پرطمطراق است برای این که نشان دهد چنین چیزی ممکن است، و با فرض اولیه رساله، خاتمه می‌یابد که: اگر خوشبختی حقیقی امکان پذیر باشد، پس سیزیف باید خوشبخت باشد.


منبع:sparknote  مجله جن و پری